سلام
روزتون شاد و پر انرژی
قضیه نایاب شدن کاغذ و سهیمه بندی و این حرفا را که شنیدید
منم از این قصه مستثنی نیستم
این که امروز صبح پدرجان فرمودند بریم دنبال کاغذ، اتحادیه بهمون برگه سهمیه میده.
پدرجان نظرشون این بود که با اسنپ بریم ولی من گفتم چون پدرجان هنوز درد گرفتگی کمر و شانه را داشتند با ماشین من بریم راحت تریم
تازه احتمالا باید چند جا سربزنیم و اسیر میشیم
خلاصه از این ور شهر رفتیم اونور شهر برای اتحادیه. به زور حق عضویت یک سال جلوتر را ازمون گرفتند و بعد بهمون معرفی نامه دادند
دوتا معرفی نامه یکی برای 5 کارتن امروز . یکی 10 کارتن فردا
تو این آفتاب سوزان و هوای خیلی گرم و زبان روزه راهی یه سمت دیگه شهر شدیم برای کاغذ
یکساعتی تو صف موندیم
بعد کاغذ را گرفتیم و تو آفتاب سوزان راهی شدیم
من واقعا دیگه داشتم میمردم
با پدر رفتیم دفتر کاغذها را گذاشتیم و اندازه یک وانت وسیله که باید از دفتر میبردیم خونه را جمع کردیم
رسماً داشتم از تشنگی و گرما له له میزدم
پدرهم حال خوشی نداشتند دیگه
سرراه رفتیم نانوایی
بعدم میوه فروشی
اونقدر حال نداشتم که با وجود علاقه وافر به میوه فروشی حتی پیاده هم نشدم از ماشین
رسیدیم خونه و ماشین را خالی کردیم و وسایل را به انباریهای خودشون منتقل کردیم
خودمو رسوندم به حمام
صندلی را گذاشتم . دوش را تنظیم کردم روی کمترین مقدار آب و دما روی سردترین حالت
نشستم زیر آب یخ چند دقیقه بعد حس کردم دارم بهتر میشم
برای انجام کاری باید بر میگشتم دفتر
الانم کار مورد نظر را انجام دادم ولی واقعا دیگه هیچ نایی ندارم.
پ ن 1: شب قدر به یاد تک تک تون بودم
پ ن 2: دیروز سحر خواب موندم و روزه بی سحری خیلی بهم فشار آورد
پ ن 3: دیشب بعد از مدتها یک دل سیر با آقای دکتر حرف زدیم و یک عاشقانه غلیظ را تجربه کردیم
پ ن 4: داره ماه رمضون بهم خیلی سخت میگذره با وجود تمام مراقبتها. تمام عشق بازیها تمام شوق و هیجانها
پ ن 5: احتمالا فردا هم نتونم بیام و بنویسم
درباره این سایت