یه کوچه کنار دفترم هست که تماما ساختمانهای مسی هستند
اهالی یکی از خونه ها عوض شده . نمیدونم مستاجر بودن . فروختن یا هرچیزی
بهرحال یه نفر تازه وارد تو این کوچه امروز خیلی زیاد رفت و آمد کرد
بعدازظهر در ساعاتی که همه جا تعطیل هست ، بدو بدو آمد و یه عالمه آشغال و تکه های چوب درختی که هرس کرده بود را گذاشت دقیقا جایی که محل رفت و آمد دفتر من هست
حالا از شانس بد این آقا منم اون ساعت تعطیل نبودم . نور افتاده بود رو شیشه و ایشون منو نمیدید
البته که اگه منم در حال کار کردن بودم و سرم تو کامپیوتر بود ایشون را نمیدیدم .
اما من داشتم از سکوت بی نهایت ظهرگاهی کوچه لذت میبردم و ذره ذره دمنوش بهاریم را مزمزه میکردم .
منم که معرف حضورتون هستم . زبون دراز
معطل نکردم
پاشدم رفتم و تا آقا برسه دم در خونش ، صداش زدم
گفتم : ببخشید اینا را چرا گذاشتید اینجا؟
اقاهه همچین یه کمی شوک شده بود، گفت : پس بزارم کجا؟
گفتم : به نظرتون جلوی دفتر من مناسب ترین جا برای گذاشتن آشغال هست؟
گفت : نه ولی نمیدونم بزارم کجا.
منم یه مکثی کردم و گفتم : به نظرم باید بزارین دم در خونه خودتون
خب مسلماً نمیتونست آشغال ها را این وقت روز بزاره جلوی در مجتمع و همه شاکی میشدن
منم لیوان به دست همونجا ایستاده بودم تا ببینم عکس العملش دقیقا چیه.
رفت از خونشون پلاستیک زباله آورد، همه آشغالها را جمع کرد و برد خونشون تا احتمالا شب، در زمان معین بیاره بزاره برای شهرداری
همسایه های خوبی باشین،
شاید در پشت این شیشه های به ظاهر تعطیل ، چشمهای همیشه نظاره گری وجود داشته باشه
و از اون حساس تر اینکه ، یادمون باشه همیشه نظاره گری وجود داره
درباره این سایت