سلام
روزتون خوش
امروز صبح من و پدرجان با هم اومدیم بیرون
من ریموت را زدم و در باز شد و اومدم بیرون .
دیدم ای دل غافل پرستوجان با جفت خوشگلش پریدن تو پارکینگ
در اتوماتیک بعد از عبور یک ماشین بسته شد
من رفتم کمی جلوتر و منتظر شدم تا پدرجان هم از پارکینگ خارج بشن
دیدم ایشون اومدن توقف کردند و بعد از ماشین پیاده شدند و باز در را باز کردند تا پرستوها بیان بیرون و بعد دوباره در را بستند
از کله سحر با پدرجان یه سره تو اداره دارایی بودم
یه مالیاتی برام بریده بودند جاااااالب . وقتی شنیدم برق از سرم پرید
تا مدارک را ارائه بدم و مشکلات را حل کنم طول کشید
هرچند باید معاف میشدم و نشد و .
نمیدونم چی باید بگم
بعد هم با پدرجان یه سری به بازار زدیم برای خرید چند قلم جنس و مغزمان سوت کشید
کاغذ و مقوا قیمتهای نجومی پیدا کرده
خدایا کمکمون کن
از علاقه پدر و مادر من به گل و گیاه و سبزه و کشت و کار که خبر دارید
باغچشون هم میدونید الان بهشته
بعد تازه بخاطر دل من به تراس هم رسیدگی میکنند
برام خاک مناسب آوردن و گفتند خاک دوتا گلدون را میخواستم عوض کنم ولی گذاشتم برای جمعه که تو هم باشی
و من در این مواقع چشمام قلب قلبی میشه
آخرین پروسه فروش برای تهیه پول خونه جدید دیشب به پایان رسید
شادی و غم توامانی که دلم را روشن کرده
خدایا سپاس که هوای بنده هات را داری
پ ن 1: از بازار یه مقدار مداد رنگی خریدم ، مداد رنگیهای ارزون 6 تایی
دلم نمیخواست بعضی از باباها خجالت بچه هاشون را بکشن
باید همه جور مداد رنگی داشته باشم
پ ن 2: یکی از خاله ها توی گروه مطرح کرده که روز دورهمی به جای رفتن به میدان نقش جهان بریم فلان پارک
مغزبادوم باسواد من بدوبدو زنگ زده به دفترم میگه : خاله لطفا تو رأی به هیچکی نده، من حتما میخوام برم میدون
تو گروه نوشتم : همه ااما باید بیاین میدان نقش جهان. والسلام
با ذوق بی حد برام نوشته میدونستم که هرچی من بگم گوش میکنی.
پ ن 3: تماس تصویری میگیرم با خواهر و فندوق کوچولو با شنیدن صدام شروع میکنه به خندیدن
خدایا. خوشبختی یعنی همین
پ ن 4: علیرغم میل مامان و با اینکه میدونم خیلی از عصا بدش میاد، امروز براش یه عصای ساده و سبک خریدم
دلم نمیخواد یهو خدای نکرده بخوره زمین
درباره این سایت