سلام
روزتون پر از نور و روشنایی
امروز صبح مثل هر روز با ماشین از پارکینگ اومدم بیرون و تا موقع بسته شدن جلوی در منتظر شدم.
یهو انگار به چشمم اومد که یه پرنده تو پارکینگ داره بال بال میزنه
اول گفتم : خب مهم نیست بابا یا یه نفر دیگه که میخواد ماشین بزنه بیرون پرنده هم میره بیرون. ولی دلم نیومد
دوباره ریموت را زدم و از ماشین پیاده شدم . دیدم بله یه پرستوی شیطون داره توی پارکینگ پرواز میکنه. اومدم بیرون و سوار ماشین شدم که دیدم اونم پرواز کرد و از پارکینگ اومد بیرون. منم دوباره ریموت را زدم و منتظر بسته شدن در شدم دیدم این پرنده خیلی مضطرب و حساس هی جلوی در پرواز میکنه و میخواد بره داخل. و وقتی در هم بسته شد بازم داره دور و بر در میچرخه، به خودم گفتم نکنه جفتش یا بچه ش هم داخل بودند و من ندیدم دوباره از ماشین پیاده شدم و ریموت را زدم و رفتم داخل یه نگاهی انداختم . چیزی ندیدم و باز اومدم بیرون. دیگه ساعت داشت میگفت که داره دیرم میشه . ولی پرنده همچنان داشت دور و بر در بال بال میزد
انگار اون حس دلواپسیش را بهم منتقل کرد.
اومدم و باز توی راه زنگ زدم به مامان و گفتم وقتی دارین از پارکینگ میاین بیرون چک کنید ببینید پرنده ای توی پارکینگ حبس نشده باشه
یک جایی میخوندم انتظار کشیدن برای بچه ها خیلی سخت تره
چون اگه نسبت ببندی نسبت به طول عمرشون متوجه میشی که یک هفته انتظار برای اونا اندازه چند ماه انتظار هست
حالا این را خوب میفهمم
چون از جمعه که به مغزبادوم گفتم پنجشنبه هفته بعدی میخوایم بریم پیک نیک زنونه. هر روز داره بی تابی میکنه و کلی نقشه و فکر و ایده میده
حواسمون به دل کوچولوی این کوچولوها باشه
درباره این سایت